همهی ما در زندگی به کتابهایی نیاز داریم تا تحت تاثیرشان قرار بگیریم. کتابهایی که باید در کنار رمانها و داستانهای روزمرهی خود بخوانیم و از خواندن آنها درس زندگی بگیریم. بدون شک کتاب شفای زندگی یکی از بهترین نمونههای این نوع کتابها است. کتابی از ابتدا تا انتهایش خواننده را مسحور خودش میکند و نمیگذارد خواننده لحظهای نور امید را فراموش کنند.
چرا باید این کتاب را خواند؟
لوئیز هی نویسندهی موفق کتاب شفای زندگی در ابتدای کتاب شفای زندگی مینویسد: «امیدوارم این هدیه یاریتان کند تا آن جایگاه درونی را که خانهی حرمت و عشق خالص و پذیرش خود است، بیابید.» لوییز هی در همین چند کلمه نوید یک کتاب آرامش بخش را به خوانندگانش میدهد. کتابی که بتواند از ابتدا تا انتهایش سبکی از زندگی را ارائه دهد که زندگی خوانندگان را برای همیشه تغییر دهد.
معرفی کتاب شفای زندگی اثر لوییز هی
کتاب شفای زندگی با عنوان اصلی You can heal your life اولین بار در سال 1984 منتشر شد. این کتاب مانند بیشتر کتابهای لوئیزآل هی به سرعت به فروشی چشمگیری رسید. لوئیز هی این کتاب را در چهار بخش نوشته است. او در ابتدای کتاب توضیح میدهد که تنها هدفش از نوشتن این کتاب این است که زندگی زیباتری برای همهی خوانندگان بسازد، سبب شود آنها به شفای درون برسند و هرآنچه که میداند را به خوانندگانش منتقل کند. او به خوانندگانش توصیه میکند که از راهکارهای این کتاب استفاده کنند و آنها را دائما تکرار کنند. لوءیز آل هی در بخشهایی از کتابش توضیح میدهد که کتاب شفای زندگی از خوانندگان نمیخواهد که ارتباطشان را با پزشکان و درمانگرها قطع کنند، بلکه تنها روشهایی به خواننده داده است که میتواند با همکاری پزشک خود و با یاری او برای تندرستی و سلامت بیشتر از آنها استفاده کنند.
مروری بر فصل های کتاب شفای زندگی اثر لوییز هی
لوئیز هی، کتاب شفای زندگی را در چهار بخش اصلی و چندین فصل چند صفحهای نوشته است. هر بخش از این کتاب با یک عبارت تاکیدی آغاز شده است و لوئیز هی تاکید میکند که به این عبارت توجه ویژه داشته باشید و آن را بارها با خود تکرار کنید و بنویسید و بگذارید به عمق جانتان برود. برخی از این عبارت تاکیدی به شکل زیر هستند: «کائنات ما را در هر اندیشهای که برگزینیم و به آن معتقد باشیم،کاملا حمایت میکند.» یا «گذشته هر چه باشد، من پدر و مادرم را سرزنش نمیکنم.» یا «نقطهی اقتدار همواره در لحظهی حال است.»
بخش اول: مقدمه
فصل اول: آنچه معتقدم
بخش دوم: جلسهای با لوئیز
فصل دوم: مشکل چیست؟
فصل سوم: مشکل از کجا پدید میآید؟
فصل چهارم: آیا حقیقت دارد؟
فصل پنجم: حالا چیکار میکنیم؟
فصل ششم: مقاومت در برابر دگرگونی
فصل هفتم: شیوهی دگرگونی
فصل هشتم: نوسازی
فصل نهم: تمرین روزانه
بخش سوم: به کار بردن این آرمانها
فصل دهم روابط
فصل یازدهم: کار
فصل دوازدهم: موفقیت
فصل سیزدهم: ثروت
فصل چهاردهم: جسم
فصل پانزدهم: فهرست بیماریها
فصل شانزدهم: الگوهای تازهی ذهنی
بخش چهارم
فصل هفدهم: داستان من
در بخشی از کتاب شفای زندگی میخوانیم
«من با جریان همواره در حال دگرگونی زندگی، هم آهنگم.»
آگاهی. نخستین گام برای شفا یا دگرگونی است.
هنگامی که الگویی در ژرفای درون ما نقش بسته است، برای شفای این وضع باید از آن آگاه شویم. شاید شروع کنیم به یادآوری این وضع، یا از آن شکایت کنیم، یا آن را در دیگران ببینیم. باری، به طریقی متوجهش می شویم و با آن رابطه برقرار می کنیم. معمولا، معلمی، دوستی، کلاسی، کارگاهی، یا کتابی را به سوی خود میکشانیم که راههای تازه نگرش به حل مشکل را در ما بیدار میکند.
بیداری من با اظهار نظر تصادفی دوستی دربارهی جلسهای آغاز شد. دوستم به آن جلسه نرفت. اما ندایی در درونم پاسخ مثبت داد و من به آن جلسهی کوچک رفتم که نخستین گام من در راه شکوفایی بود. چندی گذشت تا به اهمیت آن پی بردم.
معمولا واکنش ما به نخستین مرحله، این است که فکر میکنیم این نگرش احمقانه است، یا به نظرمان بی معنا می آید. شاید زیادی آسان بنماید، یا با طرز فکر ما جور درنیاید. می بینیم تمایلی به انجامش نداریم. به شدت در برابرش مقاومت میکنیم. شاید حتی از فکر انجامش نیز به خشم درآییم.
زندگینامه لوئیز هی
لوئیز هی نویسنده، سخنران انگیزشی و موسس «خانهی هی» سال 1926 در لس آنجلس به دنیا آمد. او یکی از مشهورترین نویسندگان در حوزهی خودشناسی است. لوئیز هی چهار سال بعد از نوشتن کتاب شفای زندگی به فکر تاسیس موسسهای افتاد تا در آن آموزههایش را به مخاطبان آمورش دهد و به این ترتیب «خانهی هی» تاسیس شد. او در این موسسه همراه با نویسندگان و ناشران دیگر حوزهی خودشناسی آموزههایش را تدریس میکرد.
لوئیز هی در ابتدای کتابش فلسفه و نگاه خود به زندگی را شرح میدهد؛ او مینویسد: «ما صددرصد در برابر همه تجربه هایمان مسئول هستیم. هر اندیشهای که از ذهن ما می گذرد، آیندهی ما را می آفریند. نقطهی اقتدار همواره در لحظه حال است. عذاب هرکس به دلیل انزجار از خویشتن و احساس گناه است. درونیترین احساس هرکس این است که: «آنچنان که باید خوب نیستم.» این تنها یک اندیشه است و اندیشه را می توان عوض کرد. انزجار و انتقاد و احساس گناه بیش از هر الگوی دیگر صدمه می زند. دست کشیدن از نفرت و انزجار حتی مرض سرطان را نابود می کند. هنگامی که به راستی خود را دوست بداریم، همه چیزهای نیکوی زندگی به حرکت درمی آید. ما باید گذشته را رها کنیم و همه را ببخشاییم. باید مشتاقانه بخواهیم که خویشتن دوستی را بیاموزیم. تأیید و پذیرش خویشتن در زمان حال، کلید دگرگونیهای مثبت است. این ماییم که این به اصطلاح «بیماری» را درتن خود می آفرینیم. در لایتناهای حیات - آنجا که ساکنم - هرچند زندگی همواره دگرگون می گردد، همه چیز عالی و کامل و تمام عیار است. نه آغازی هست و نه پایانی، آنچه هست تنها چرخش و واچرخش جوهر و تجربه هاست. زندگی هرگز مانده و ایستا و کهنه نیست. زیرا هر لحظه همواره سرشار از طراوت و تازگی است. من با قدرتی که مرا آفرید یگانه ام و این قدرت این اقتدار را به من داده است که شرایط خود را بیافرینم. من از این آگاهی شادمانم که قدرت ذهنم در اختیار من است و هرگونه که می خواهم به کارش می برم. آنگاه که از گذشته دور می شویم، هر لحظه زندگی، نقطه آغازی است.
اینک، این لحظه، اکنون و اینجا، برای من نقطه آغازی است. در جهانم همه چیز